ما به دورانی جهنمی سقوط کرده ایم. سیاست با فساد در هم آمیخته و ساختارهای
اجتماعی تحلیل رفته و ساییده شده اند. چه کسی گفت دونالد ترامپ یا برنی
سندرز؟ سخت است که مسیر اصلی را حفظ کنیم. فریادها یکسان است و پوپولیسم در
چپ و راست ما حضور دارند. همه چیز ناخوشایند است و سپر و اسب سفید شوالیه،
خود به استقبال ما آمده اند؛ یعنی باید خود را برای جنگی تمام عیار آماده
کنیم اما این موارد همه دنیای ما نیست زیرا با تغییر شکل های ژرف در جامعه،
اقتصاد و سیاست را حس نمی کنیم.
فقر، سوءتغذیه، بی سوادی، کودکان کار، مرگ و میر نوزادان و بسیاری دیگر از واقعیت های تلخ این دوران نشان می دهد که انسان و انسانیت، سریع تر از هر زمان دیگری در تاریخ بشر در حال سقوط است. در زندگی ما بدگمانی و ناراحتی به تکامل رسیده و ترس و نگرانی به ابزاری برای زندگی بدل شده است. در سال 1838یعنی زمانی که برای اولین بار نشریه Spectator منتشر شد، مردم انگلستان در فقر شدیدی دست و پا می زدند. زندگی حالت زننده ای داشت و مردم هنوز زباله های خود را به خیابان ها می انداختند.
در آن زمان متوسط کالری مورد استفاده برای هر فرد در انگلستان از میزان کالری مورد استفاده کودکان صحرای آفریقا در شرایط فعلی کمتر بود. در آن زمان کارل مارکس در نقد کاپیتالیسم می گفت که این نظریه جدید باعث خواهد شد که ثروتمند، ثروتمندتر و فقیر، فقیرتر شود اما هم اکنون مارکس سال هاست که مرده است. البته هم اکنون مردم انگلیس 3 برابر ثروتمندتر از 65 سال پیش هستند. البته این رو نق نسبی فقط به کشورهای برخوردار تعلق ندارد. در سال 1981 در چین از هر 10 نفر، 9 نفر در فقر خشن به سر می بردند ولی هم اکنون از هر 10 چینی تنها 1 نفر در فقر روزگار می گذراند.
35 سال پیش تنها نیمی از مردم جهان به آب آشامیدنی سالم دسترسی داشتند ولی هم اکنون این رقم به بیش از 91 درصد رسیده است. به عبارت ساده تر در 35 سال گذشته هر روز 285 هزار نفر بیش از قبل به آب آشامیدنی سالم دسترسی داشته اند.
در ربع پایانی قرن بیستم تنها نیمی از کشورها از دموکراسی بهره مند بودند ولی هم اکنون این رقم به دو سوم افزایش یافته است. این موفقیت ها که در کنار توسعه تجارت جهانی و افزایش تولید داخلی ایجاد شده است، خود بخشی از مشکل است. به عنوان مثال با افزایش سطح ثروت در کشورهای غربی، فقر نیز به خودی خود افزایش یافته است. شاید اوضاع فقرا بهبود یافته باشد ولی اوضاع ثروتمندان، بیش از آنها تقویت شده است. این رشد نامتوازن خود به افزایش تفاوت طبقه اقتصادی و عمیق تر شدن فقر کمک کرده است.
کارل مارکس
به عنوان نمونه می توان به این نکته اشاره داشت که از پایان جنگ سرد تاکنون، فقر در جامعه جهانی از 37 درصد به 96 درصد کاهش یافته است که چنین چیزی شاید برای اولین بار در تاریخ بشر رخ داده است. پس از بحران جهانی اقتصادی، آمریکایی ها به جهانی سازی پشت کرده اند ولی این مطلب را نیز فراموش کرده اند که از سال 1970 تاکنون، کسانی که در آمریکا صاحب خانه بوده و درآمد کم و یا متوسط داشته اند 30 درصد رشد کرده اند.
البته بسیاری از موارد در آمریکا را نیز نمی توان با پول محاسبه کرد، همچون بهبود سطح خدمات بهداشتی درمانی، افزایش 10 سال امید به زندگی، اینترنت و ابزارهای ارتباطی همچون هوای پاک و آب آشامیدنی سالم. البته واقعیت های دیگری همچون رخدادها و فجایع موجود در کشورهای آفریقایی و یا سوریه را نیز نمی توان از نظر دور داشت. حمله آمریکا به عراق و افغانستان که به کشته شدن 650 هزار نفر انجامید را هم باید در زمره واقعیت هایی دانست که غربی ها دیگر چندان از آن سخن نمی گویند.
البته در دهه 1980 نیز با اقدامات خود باعث شدیم تا کشمکش های این منطقه به کشته شدن 2 میلیون انسان بی گناه منجر شود. (تحریم های رژیم صدام توسط آمریکا و هم پیمانانش باعث شد تا 2 میلیون زن و کودک بی گناه در عراق از قحطی غذا و نایاب شدن دارو کشته شوند. رخدادی که مادلین الیزابت وزیر امور خارجه آمریکا در زمان کلینتون از آن دفاع کرده و به خبرنگاران گفت: «این تحریم ها ارزشش را داشت.») گروه های تروریستی جهادی نیز تهدید جدی جدید و خطرناک هستند. تنها در خصوص اروپایی ها 30 برابر تهدید مرگ از سوی گروه های جهانی وجود دارد، هر چند که این گروه ها نیز نسبت به دو دهه پیش به نصف کاهش یافته اند.
هر چند که پژوهشگران فرهنگی تاریخی در سال های اخیر معتقد هستند که استانداردهای زندگی در سال های اخیر کاهش یافته ولی واقعیت های دیگری همچون تغییر در سبد مصرف خانوار، تفاوت نیازها به نسبت سال های قبل، تغییرات فرهنگی و عمیق تر شدن اختلافات طبقاتی باعث شده تا احساس خوشبختی به شدت کاهش یابد ولی تمامی این موارد باعث نخواهد شد تا پوپولیسم، چپ گرایی، افسردگی جمعی، معضلات اجتماعی و بسیاری از موارد پیرامونی ما دنیایی وخیم تر و سخیف تر را ترسیم کنندو از آن دلهره داشته باشیم.